دو روز پيش دعوت بوديم عروسی،برای اولين بار بود که ميرفتم به يه عروسی توی کليسا

کشيش مثل همه کشيش ها پر حرفی ميکرد و با آفتابه ايه که دستش بود دايم به عروس و داماد

آب می پاشيد و تطهير شان ميکرد

جالب اينجا بود که اين عروس و داماد يک بچه هشت ماهه هم داشتند

ولی بچه هه آخرش پاک نشد آخه ديگه هشت ماهش بود ، خيلی دير بود ديگه!!!!!!

داماد و عروس هم حدوده بيست سالی بود که با هم زندگی ميکردند

ديگه من نميدونم اين عروسی گرفتنشون چی چی بود!!!! عروسی های خودمون کلاً يه چيز ديگست اونم نوع خونساريش

خدا رحمت کنه احمد کور رو!!!!

 

---------------------------------------------------------------------------------------

 

ماه روزه مبارک باشه

يادش بخير افطاری های مسجد شيطونی ها

اون تيکّه پنير تبريزی و دو دونه خورما و نون نونوايی حسن صالحی

چای آم صادق هم که ديگه نگو!!!! حال و هوای اين ماه يه نعمته!!! من که انگار سال هاست ازش دورم شما که اونجا هستيد قدرش رو بدونيد

+ نوشته شده در  سه شنبه نوزدهم شهریور ۱۳۸۷ساعت   توسط   |