زمزمه های تنهایی
يك هفته پيش، روت اومد خونمون و خونمون شد خونش

 

+ نوشته شده در  شنبه چهارم مهر ۱۳۹۴ساعت   توسط   | 

من بافته شدم در شبی يا بعد ظهري که پدرم بيش از پنجاه سال و مادرم اندک سالی کمتر از پنجاه داشت

و هنوز در تعجبم,  چگونه اين گره کور را زده اند!!!

صفحه نخست
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ

نوشته های پیشین
فروردین ۱۴۰۱
تیر ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۷
خرداد ۱۳۹۵
مهر ۱۳۹۴
مرداد ۱۳۹۴
تیر ۱۳۹۴
فروردین ۱۳۹۴
اسفند ۱۳۹۳
بهمن ۱۳۹۳
اسفند ۱۳۹۲
بهمن ۱۳۹۲
دی ۱۳۹۲
آذر ۱۳۹۲
آبان ۱۳۹۲
مهر ۱۳۹۲
شهریور ۱۳۹۲
مرداد ۱۳۹۲
تیر ۱۳۹۲
خرداد ۱۳۹۲
اردیبهشت ۱۳۹۲
فروردین ۱۳۹۲
اسفند ۱۳۹۱
بهمن ۱۳۹۱
دی ۱۳۹۱
آذر ۱۳۹۱
آبان ۱۳۹۱
مهر ۱۳۹۱
شهریور ۱۳۹۱
مرداد ۱۳۹۱
تیر ۱۳۹۱
خرداد ۱۳۹۱
اردیبهشت ۱۳۹۱
آرشيو

پیوندها
لاله اشک
هیدرولوژی خوانسار

  RSS 

POWERED BY
BLOGFA.COM