رفتن را برای بازگشتن ساخته اند
یکبار دیگر می روم تا بازگردم
 
		+
		نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۳ساعت   توسط   
		
		  | 
		  
	      
	      
        
      
            
	
	
	
	شصت و سه سال به پای هم پیر شدن را لحظه ای درک کردم که پدر و مادر برای اولین و آخرین بار همدیگر را در برابر چشمان من همچون دو معشوق به آغوش کشیدند
صدای پدر که مادر را به اسم صدا زد پر از عشق بود
و صدای مادر آرامش و شجاعتی به پدر داد که دیگر از او جدا نشدند
		+
		نوشته شده در  جمعه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۳ساعت   توسط   
		
		  | 
		  
	      
	      
        
      
            
	
	
	
	خاكستر آتش رفتن پدر شروع به نشستن بر رگ و پي ميكند
 
 
		+
		نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۳ساعت   توسط   
		
		  | 
		  
	      
	      
        
      
            
	
	
	
	اين بهمن هم آبستن حادثه بود
اين بهمن پدر را با خود برد
حالا دو به سه شديم
دو رفتن و سه آمدن
		+
		نوشته شده در  جمعه هفدهم بهمن ۱۳۹۳ساعت   توسط   
		
		  | 
		  
	      
	      
        
      
            
	
	
	
	نمیدانم دوری است یا چیز دیگری که گذشت زمان و پیر شدن دیگران را اینچنین غم انگیز بر من نمایان میکند
آن وقت که چند سال یکبار یا حداکثر سالی یکبار می آمدم و میرفتم هربار آدم ها کلی پیر شده بودند و شکسته
چهار سال گذشته بود، دو سال گذشته بود....تعریف سال بود و حرف سالیان
اما حالا حتی پنج ماه دوری هم انگار که عمری گذشته
 
 
		+
		نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم بهمن ۱۳۹۳ساعت   توسط   
		
		  |