اعتماد چيزی است که ديگر به کسی ندارم
رفيق چيزی است که ديگر ندارم
عشق چيزی است که ديگر ندارم
محبت و علاقه چيز هايی هستند که ديگر ندارم که نثار کنم
ديگر خواب هم ندارم
با مسکن هايی که اطرافم هستند تسکينی ميدهم به اين تن زخمی و خودم را به جلو ميکشم
راستی تنفر هم ندارم که نثار کسی کنم
شيری زخمی که هنوز دست از آن غرور اش بر نداشته ميتوانم باشم
..................................................................................................................................................
پ.ن ؛ او هم بار ديگر رفت
پ.ن 2 ؛ اين ملوسم يک عنی اش بلا اومد که نگو!!!