اعتماد چيزی است که ديگر به کسی ندارم

رفيق چيزی است که ديگر ندارم

عشق چيزی است که ديگر ندارم

محبت و علاقه چيز هايی هستند که ديگر ندارم که نثار کنم

ديگر خواب هم ندارم

با مسکن هايی که اطرافم هستند تسکينی ميدهم به اين تن زخمی و خودم را به جلو ميکشم

راستی تنفر هم ندارم که نثار کسی کنم

شيری زخمی که هنوز دست از آن غرور اش بر نداشته ميتوانم باشم

..................................................................................................................................................

پ.ن ؛ او هم بار ديگر رفت

پ.ن 2 ؛ اين ملوسم يک عنی اش بلا اومد که نگو!!!

+ نوشته شده در  شنبه بیست و یکم مهر ۱۳۸۶ساعت   توسط   |