پر کن پياله را
که اين آب آتشين ديری است ره به حال خرابم نميبرد.........
.
.
برای چندمين بار است که مينويسم اين را
که هر وقت ميخواهی که باشد ، نيست
نيست
نيست
نيست
آن هنگام که هست
چقدر "بيهوده هست"
اين است که هر روز که ميگذرد کمتر چشم ديدن اين "هست و نيست ها" را داری
آنقدر هم کوچکند که حس نميکنی نه "هستی شان را نه نيستی شان را"
کجاست يک " هستی و نيستی" بزرگ که از پا در آورد مرا!!!