پر کن پياله را

که اين آب آتشين ديری است ره به حال خرابم نميبرد.........

.

.

برای چندمين بار است که مينويسم اين را

که هر وقت ميخواهی که باشد ، نيست

نيست

نيست

نيست

آن هنگام که هست

چقدر "بيهوده هست"

اين است که هر روز که ميگذرد کمتر چشم ديدن اين "هست و نيست ها" را داری

آنقدر هم کوچکند که حس نميکنی نه "هستی شان را نه نيستی شان را"

کجاست يک " هستی و نيستی" بزرگ که از پا در آورد مرا!!!

+ نوشته شده در  یکشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۸۶ساعت   توسط   |