ميخواستيم اين حال گند امشبمان را با همين پست زيرين سر و ته اش را هم بياوريم

اما نشد

روده درازی کرديم ، اين شد نتيجه اش

جای خالی را که

هميشه آرزويش را ميکرديم

اين بار در حين آرزويش عزابمان هم ميدهد

کابوسی سه ساله را که چندی پيش شد واقعيت شيرين يک ماهه اي

حالا نستالژی و خاطره اش گريبان گيرمان خواهد بود

تا کی!

خدا عالم است

پدر هميشه هر کاری با من ميکرد ، هر عکسی که با من ميگرفت ، ميگفت ؛

پسرم يه روزی ميآيی اينجا و ميگی اين کارو با بابام با هم انجام داديم

اين عکس رو نگاه ميکنی ميگی ؛ يادش بخير بابام

اون وقت ديگه من نيستم

نتيجه اش اين شد که من بايد

هميشه خاطراتم را بدون پدر بياد بياورم

اين شد که نتونم هيچ وقت گذشته اي را بياد بياورم بی دقدقه

و حالا وقتی عشق پدر به مادر و مادر به پدر را ميبينم

خاطرات مادر هم همان رنگی ميشوند

من خيلی خيلی دير آمدم

خيلی دير

تمام خاطراتم با آنها

دور سرم مثل ستاره هايی ميچرخند

که روشنم ميکنند و غمگين

با اين همه تلخی ، اين مکالمه ديروز پدر و مادر بد جور به خنده ام می اندازد

مادر ؛ ای قربون بچم بشم من!

پدر؛ يک سر خوری شده اين بچه ات که بيا و ببين

و وقتی پدر ادامه داد که ؛

چقدر مادر برای تنها يي اش و من گريه ميکرده

نميدانستم به فحش های مادر به پدر که او را لو داده بخندم

يا اين که بزنم زير گريه يا اينکه به اون چيزی که درونم جمع شد و ميخواست با سر بکوبدم به ديوار جواب بدم

هيچ کدام را انجام ندادم

فقط ناخن هام رو فرو کردم تو گوشت دستم تا قطره اي خون جاری شد

سرازير شدن قطره ، جوشش خونم را فرو نشاند امّا آرامش ديگر در وجودم گم شد

گم شد و گم خواهد ماند

يکبار ديگر تسليم شدم با همه غرور در برابر سرنوشت

تسليم امّا سر پا ايستاده

خدانگهدار ، ای روز های شيرين تا نوبت بعد

اگر نوبتی در کار باشد!

پ.ن ؛ اين دقدقه را ما آخر نفهميديم که

دغدقه است يا دقدغه يا دغدغه يا قد قد اضافه

قوقولی قوقول قد قد قدااا جيک جيک .....

پ.ن 1 ؛ تا حالا پی نوشت به اين تلخی ننوشته بودم

+ نوشته شده در  جمعه نهم تیر ۱۳۸۵ساعت   توسط   |